جدول جو
جدول جو

معنی زاج خشک - جستجوی لغت در جدول جو

زاج خشک
(جِ خُ)
زاجی است که از زاج سفید پس از، ازدست دادن تبلور (بوسیلۀ حرارت) بدست می آمد. (درمان شناسی دکتر عطائی ص 454). و رجوع به زاج سفید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زر خشک
تصویر زر خشک
طلای خالص، زر خالص، زر طلی، زر رکنی، شش سری، ابریز، زر بی غشّ، زر طلی، زر جعفری، زر طلا، زر ده دهی، زر شش سری، زر سرخ
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
نام قدیم بیگ بیگ است. دهی است از شهرستان ایلام، و رجوع به بیگ بیگ شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غِ خُ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 76 هزارگزی جنوب خاوری راین و 2 هزارگزی شوسۀ بم به جیرفت واقع است و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کِ خُ)
کنایه از زمین بی گیاه و سبزه است. (آنندراج) :
دگر بار سر سبز شد خاک خشک
بنفشه برآمیخت عنبر بمشک.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ خُ)
خاری که ازسبزی افتاده و خشک شده است. ضریع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است که در 71 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و 29 هزارگزی سراب فیروزآباد واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 125 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیه هیزم و ذغال است. اهالی آنجا از طایفۀ کوشوند هستند و در تابستان به حدود کوه میروند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ خُ)
کنایه از زاهدی است که نهایت اهتمام در زهد و پرهیزکاری داشته باشد. (برهان قاطع). زاهدی که نهایت اهتمام بزهد داشته باشد. (فرهنگ رشیدی) ، زاهد بی درد. (برهان قاطع). زاهد جاهل. (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری). زاهد بی درد و جاهل و بی ذوق. (ناظم الاطباء). پارسائی که ظاهر شریعت را فهمیده از باطن آن خبر ندارد. (فرهنگ نظام). کنایه از زاهدی که در کار خود اهتمام تمام داشته باشد لیکن از دولت عشق بی بهره است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ خُ)
خبزه لحلحه. قفار. کمک. کبنّه. شظف. (منتهی الارب). نان خشکیده. رجوع به اقسام نان ذیل کلمه نان شود، نان خالی. نان تهی. نان پتی: او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد. روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. (تاریخ بیهقی ص 484).
هر دو یکی شود چو ز حلقت فروگذشت
حلوا و نان خشک در آن تافته تنور.
ناصرخسرو.
به نان خشک قناعت کنیم و جامۀ دلق.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ / زَرْ رِ خُ)
طلای خالص بی غل و غش را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). زر خالص و بی بار. (ناظم الاطباء). زر خالص. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). در سراج نوشته که خشک بمعنی تنها آمده یعنی زری که در آن غش نباشد. (غیاث اللغات). کنایه از زر خالص. (انجمن آرا). زر خالص و مجرد. (شرفنامۀ منیری) :
برون از طبقهای پر زر خشک
به صندوق عنبر به خروار مشک.
نظامی (اقبالنامه بنقل از شرفنامۀ منیری).
از شتر بارهای پر زر خشک
و از گرانمایه های گوهر و مشک.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 61)
لغت نامه دهخدا