دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 76 هزارگزی جنوب خاوری راین و 2 هزارگزی شوسۀ بم به جیرفت واقع است و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 76 هزارگزی جنوب خاوری راین و 2 هزارگزی شوسۀ بم به جیرفت واقع است و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است که در 71 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و 29 هزارگزی سراب فیروزآباد واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 125 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیه هیزم و ذغال است. اهالی آنجا از طایفۀ کوشوند هستند و در تابستان به حدود کوه میروند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است که در 71 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و 29 هزارگزی سراب فیروزآباد واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 125 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیه هیزم و ذغال است. اهالی آنجا از طایفۀ کوشوند هستند و در تابستان به حدود کوه میروند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
کنایه از زاهدی است که نهایت اهتمام در زهد و پرهیزکاری داشته باشد. (برهان قاطع). زاهدی که نهایت اهتمام بزهد داشته باشد. (فرهنگ رشیدی) ، زاهد بی درد. (برهان قاطع). زاهد جاهل. (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری). زاهد بی درد و جاهل و بی ذوق. (ناظم الاطباء). پارسائی که ظاهر شریعت را فهمیده از باطن آن خبر ندارد. (فرهنگ نظام). کنایه از زاهدی که در کار خود اهتمام تمام داشته باشد لیکن از دولت عشق بی بهره است. (آنندراج)
کنایه از زاهدی است که نهایت اهتمام در زهد و پرهیزکاری داشته باشد. (برهان قاطع). زاهدی که نهایت اهتمام بزهد داشته باشد. (فرهنگ رشیدی) ، زاهد بی درد. (برهان قاطع). زاهد جاهل. (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری). زاهد بی درد و جاهل و بی ذوق. (ناظم الاطباء). پارسائی که ظاهر شریعت را فهمیده از باطن آن خبر ندارد. (فرهنگ نظام). کنایه از زاهدی که در کار خود اهتمام تمام داشته باشد لیکن از دولت عشق بی بهره است. (آنندراج)
خبزه لحلحه. قفار. کمک. کبنّه. شظف. (منتهی الارب). نان خشکیده. رجوع به اقسام نان ذیل کلمه نان شود، نان خالی. نان تهی. نان پتی: او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد. روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. (تاریخ بیهقی ص 484). هر دو یکی شود چو ز حلقت فروگذشت حلوا و نان خشک در آن تافته تنور. ناصرخسرو. به نان خشک قناعت کنیم و جامۀ دلق. سعدی
خبزه لحلحه. قفار. کمک. کُبُنَّه. شظف. (منتهی الارب). نان خشکیده. رجوع به اقسام نان ذیل کلمه نان شود، نان خالی. نان تهی. نان پتی: او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد. روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. (تاریخ بیهقی ص 484). هر دو یکی شود چو ز حلقت فروگذشت حلوا و نان خشک در آن تافته تنور. ناصرخسرو. به نان خشک قناعت کنیم و جامۀ دلق. سعدی
طلای خالص بی غل و غش را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). زر خالص و بی بار. (ناظم الاطباء). زر خالص. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). در سراج نوشته که خشک بمعنی تنها آمده یعنی زری که در آن غش نباشد. (غیاث اللغات). کنایه از زر خالص. (انجمن آرا). زر خالص و مجرد. (شرفنامۀ منیری) : برون از طبقهای پر زر خشک به صندوق عنبر به خروار مشک. نظامی (اقبالنامه بنقل از شرفنامۀ منیری). از شتر بارهای پر زر خشک و از گرانمایه های گوهر و مشک. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 61)
طلای خالص بی غل و غش را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). زر خالص و بی بار. (ناظم الاطباء). زر خالص. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). در سراج نوشته که خشک بمعنی تنها آمده یعنی زری که در آن غش نباشد. (غیاث اللغات). کنایه از زر خالص. (انجمن آرا). زر خالص و مجرد. (شرفنامۀ منیری) : برون از طبقهای پر زر خشک به صندوق عنبر به خروار مشک. نظامی (اقبالنامه بنقل از شرفنامۀ منیری). از شتر بارهای پر زر خشک و از گرانمایه های گوهر و مشک. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 61)